راهنمای مطالعه
اگر جزو افرادی هستید که در فصل پاییز به دنیا آمدهاید، احتمالا شخصیتی برونگرا دارید و دوست دارید معاشرت کنید و در اجتماع حضور داشته باشید. شاید برایتان جالب باشد که بدانید افراد متولد پاییز در اغلب موارد به سمت مشاغلی جذب می شوند که اجازه می دهد تا خودآفرینی خلاقانه ای داشته باشند.
بنابراین، به احتمال زیاد شما هم یک فرد موفق هستید. افراد مشهور و هنرمندان زیادی نیز در این فصل به دنیا آمدهاند. آیا میخواهید بدانید که با کدام افراد موفق خارجی در یک فصل متولد شدهاید؟
اگر جواب شما مثبت است، در ادامه با «پاسخ از ما» همراه باشید، زیرا می خواهیم در این مطلب شما را با افراد موفق خارجی متولد پاییز آشنا کنیم. البته به این خاطر که لیست این افراد موفق بسیار طولانی است، ما تنها مجبوریم به تعدادی از آن ها اشاره میکنیم.
برای شناخت افراد موفق ایرانی متولد پاییز ، مقاله ما را دنبال کنید.
ویلیام فاکنر
اولین فردی که می خواهیم از لیست افراد موفق خارجی متولد پاییز معرفی کنیم، «ویلیام فاکنر» است. «ویلیام کاتبرت فاکنر» در ۲۵ سپتامبر یال ۱۸۹۷ در نیو آلبانی میسی سیپی متولد شد. وی در زمینه های رمان نویسی، داستان کوتاه، نمایشنامه، شعر و مقاله فعالیت داشت.
«فاکنر» یکی از مشهورترین رمان نویسان ادبیات جنوب آمریکا به شمار می آید. آثار او بین دو جنگ جهانی اول و دوم نوشته شده است.
در سال ۱۹۰۲ خانواده «ویلیام فاکنر» به آکسفورد، مرکز دانشگاهی میسی سیپی، مهاجرت کردند. «فاکنر» که قصد داشت وارد ارتش آمریکا شود، ولی به دلیل وزن کم و قد کوتاهش نتوانست موفق به این کار شود. او بعدها وارد دانشگاه میسی سیپی شد، ولی پس از چندی، در سال ۱۹۲۴، وی از تحصیل در دانشگاه انصراف داد و تحصیلات خود را نیمه کاره رها کرد. بعد از آن، به همراه یکی از دوستانش به اروپا سفر کرد.
«فاکنر» در سال ۱۹۲۹ با همسرش «استل اولدم» ازدواج کرد. او به همراه همسرش سفرهایی به هالیوود و نیویورک داشت و طی همین سفرها فیلنامه و نمایشنامه های متعددی نوشت که تاثیر گرفته از این سفرها بودند. مهمترین انگیزه او از نوشته هایش برآوردن نیازهای مالی اش بود.
«ویلیام فاکنر» بین سالهای ۱۹۲۵ تا ۱۹۶۲ یعنی تا پایان عمر خود، توانست ۱۹ رمان، ۳ مجموعه داستانی، سه کتاب شعر و یک نمایشنامه را به چاپ برساند. رمان «خشم و هیاهو» نوشته «فاکنر» هم یکی از شاهکارهای ادبیات جهان و جزء منحصر به فردترین رمان های او محسوب می شود.
«خشم و هیاهو» به همراه «گور به گور» و «روشنایی ماه اوت» در لیست صد رمان انگلیسی برتر قرن بیستم قرار گرفته.
در داستان «خشم و هیاهو»، برای اولین بار سبکی به نام «جریان سیال» و «تک گویی درونی» رواج پیدا کرد. در این سبک، به بازگویی افکاری پرداخته می شود که از ذهن راوی داستان می گذرد و این موضوع باعث می شود تا خواننده به عمق درونی شخصیت های داستان پی ببرد و ارتباط عمیقی بین مخاطبان و شخصیت ها برقرار شود.
از آثار برجسته و زیبای «فاکنر» می توان به کتاب های «مواجب بخور و نمیر» در سال ۱۹۲۶، «پشه ها» در سال ۱۹۲۷، «سارتوریس» در سال ۱۹۲۹، «خشم و هیاهو» در سال ۱۹۲۹، «گور به گور» در سال ۱۹۳۰، «حریم» در سال ۱۹۳۱، «روشنایی ماه اوت» در سال ۱۹۳۲، «دکل» در سال ۱۹۳۵، «ابشالوم، ابشالوم!» در سال ۱۹۳۶، «شکست ناپذیر» در سال ۱۹۳۸، «نخل های وحشی» در سال ۱۹۳۹، «دهکده» در سال ۱۹۴۰، «برخیز ای موسی» در سال ۱۹۴۲، «ناخوانده در غبار» در سال ۱۹۴۸، «رکوئیم برای یک راهبه» در سال ۱۹۵۱، «یک افسانه» در سال ۱۹۵۴، «شهر» در سال ۱۹۵۷، «عمارت» در سال ۱۹۵۷ و «حرامیان» در سال ۱۹۶۲ اشاره نمود.
رمان و مجموعه داستان کوتاه های «فاکنر» معمولا به مسائل مهمی همچون جنگ داخلی، برده داری، اختلاف طبقاتی و مسائل نژادپرستی می پردازد. تفکر آزاد اندیشی و مخالفت او با هر گونه تبعیضی در یک جامعه را می توان در آثارش دید. معمایی، بهت آور، گیج کننده و پرتعلیق. این ها واژه هایی هستند که با خواندن داستان های «ویلیام فاکنر» به ذهن آدم خطور می کند.
روایت خاص و منحصر به فرد این نویسنده صاحب نام در خصوص مسائل پر اهمیت دوران زندگی خودش باعث شد توجه جهانیان به آثار او و همچنین ادبیات آمریکا جلب شود. بی تردید او یکی از نویسندگان شناخته شده و ماندگار قرن بیستم است که با آثار بی نظیر و به یاد ماندنی اش تا ابد در یاد و خاطره دوستداران ادبیات خواهد ماند.
علاوه بر این، جذاب بودن و تاثیر گذار بودن داستان های «فاکنر» موجب شده تا بسیاری از آثار او به اقتباس های سینمایی تبدیل شود.
در سال ۱۹۴۹، «ویلیام فاکنر» برنده جایزه نوبل ادبیات شد. او همچنین در سال های ۱۹۵۵ و ۱۹۶۳ جایزه پولیتزر را از آن خود کرد. جایزه او. هنری نیز در سال های ۱۹۳۹ و ۱۹۴۹ به نام فاکنر اعطا شد.
در ایران مترجمانی همچون «صالح حسینی» و «نجف دریا بندری» آثار «فاکنر» را در لیست ترجمه های خود دارند. سرانجام «ویلیام فاکنر»، این نویسنده پرآوازه جهان، در ۲۶ ژوئیه سال ۱۹۶۲، در بیهالیا میسی سیپی چشم از این دنیا فرو بست. علت مرگ او را سکته قلبی اعلام کردند.
مهاتما گاندی
دومین نفر از لیست افراد موفق خارجی متولد پاییز «مهاتما گاندی» است. قطعا کمتر کسی وجود دارد که نام «مهاتما گاندی» را نشنیده باشد. «مهانداس کارا مچاند گاندی» مشهور به «مهاتما گاندی» در ۲ اکتبر سال ۱۸۶۹ در بندر پور، گجرات متولد شد. «مهاتما» به معنی «روح بزرگ» است که از طرف مردم هند به او اعطا شده است. زادروزش در تقویم هندی ها روز «گاندی جایانتی» نامگذاری شده و یکی از تعطیلات رسمی در سراسر کشور هند است.
وی رهبر آزادی خواه و استقلال طلب ملت هند بود؛ او مردم هند را از استعمار امپراتوری بریتانیا نجات داد. البته «گاندی» در این راه همواره از خشونت پرهیز کرد و مبارزات مدنی و عاری از خشونت را در پی گرفت.
«مهاتما گاندی» درباره تمایلش به دوری جستن از خشونت و در کل فلسفه و شیوه زندگی عاری از خشونت خود می گوید:
«وقتی نا امید می شوم به خاطر می آورم که در طول تاریخ راه حق و عشق همواره پیروز بوده است. حکمرانان و قاتلان در برهه ای از زمان شکست ناپذیر جلوه می کنند، اما در نهایت همه آنها سقوط کرده اند. همیشه به این واقعیت فکر کنید».
«گاندی» زیر سایه مادری مهربان و فداکار و تحت تاثیر «آیین جین» رشد یافت. در «آیین جین» همه مردم از راهبه ها تا مردم عادی باید از خوردن جانوران پرهیز کنند و به گیاهخواری روی بیاورند. حتی برخی از پیروان این آیین از خوردن سیب زمینی و بسیاری از گیاهان زمینی خودداری می کنند، چرا که اعتقاد دارند برای تهیه این خوراکی ها، باید گیاه از ریشه کنده شود و این منجر به مرگ گیاه می شود.
«گاندی» از همان دوران کودکی آسیب نرساندن به موجودات زنده و گیاهخواری را در زندگی خودش لحاظ می کرد. علاوه بر این، او بنا به قولی که به خاطر اعتقادات هندویی به مادرش داده بود و همینطور به خاطر احساسات ویژه ای که به موجودات زنده داشت، الکل و گوشت را برای همیشه از برنامه غذایی خود حذف کرد و به عنوان یک فرد گیاهخوار و خام خوار به زندگیش ادامه داد. «گاندی» یکی از اعضای انجمن خام خواران نیز بود.
«مهاتما گاندی»، که خانواده اش از طبقه «وایشا» یا تجار هندی بودند، در ۱۹ سالگی به همراه خانواده خود به انگلستان مهاجرت کرد. تحصیلات دانشگاهی خود را در دانشگاه لندن در رشته حقوق به پایان رسانید. این اندیشمند هندی تجربیاتی در زمینه روزنامه نگاری و وکالت نیز داشت.
«گاندی» در سال ۱۸۸۳ با «کستوربا» ازدواج کرد. حاصل ازدواج آنها فرزندی به نام «هاریلال» بود. وی رهبری سیاسی و معنوی مردم هند برای استقلال کشورش، هند، از استعمار انگلستان را بر عهده داشت. در راه مبارزه با زورگویی استعمارگران و پیش بردن اهداف والای آزادی خواهانه خود، بارها طعم تلخ زندان را چشید.
«گاندی» به دلیل احترامی که برای مسلمانان کشورش قائل بود و همچنین برای اتحاد میان مسلمانان و هندوها یک ماه از سال را روزه می گرفت. همچنین، او برای حفظ آرامش خود، یک بار در هفته «روزه سکوت» می گرفت.
وی مرد بزرگ اندیشی بود و سبک ساده زیستی را در زندگی اش پیاده می کرد. علی رغم اینکه در غرب زندگی کرده و تحصیلات خود را آنجا گذرانده بود، همیشه لباس ساده و محلی هندی بر تن داشت.
«مهاتما گاندی» فردی خدا باور بود و به تمامی ادیان این کره خاکی احترام می گذاشت. همچنین، از نظر او همه ادیان با هم برابر بودند.
کتاب هایی نیز با قلم وی به رشته تحریر در آمده که از قرار زیر هستند:
✔ «چرا ترس از مرگ و مویه بر آن؟»
✔ «خدا آنگونه که من می فهمم»
✔ «نیایش»
✔ «همه مردم برابرند»
«مهاتما گاندی» سفرهایی به اروپا داشت که در طی آنها با نویسندگان بزرگی همچون «رومن رولان» و «موسولینی»، سیاستمدار قهار ایتالیایی، ملاقات داشت. او با توجه به اندیشه صلح آمیز و مبارزه مدنی و عاری از خشونتش، در سال ۱۹۲۱ رهبری «کنگره ملی هند»، که وظیفه هدایت و رهبری جنبش استقلال خواهی هند را علیه بریتانیایی های حاکم بر هند را متقبل شده بود، را بر عهده گرفت.
«گاندی»، پس از چندین بار که هدف ترور بد خواهانش قرار گرفته بود، سرانجام در ۳۰ ژانویه ۱۹۴۸ مورد اصابت سه گلوله قرار گرفت و در دهلی نو چشم از جهان فرو بست. قاتل وی را یکی از تندروهای آیین هندو معرفی کردند. مکتب آزاد اندیشی و بزرگ منشی او تاثیر فراوانی بر کل مردم دنیا داشت؛ بزرگانی همچون «مارتین لوترکینگ» و «نلسون ماندلا» تحت تاثیر افکار او بودند.
زلاتان ابراهیموویچ
سومین نفر از لیست افراد مشهور و پر آوازه خارجی متولد پاییز «زلاتان ابراهیموویچ» است. «زلاتان» متولد ۳ اکتبر سال ۱۹۸۱ از شهر مالمو سوئد است. او ستاره فوتبال تیم ملی سوئد است و در پست مهاجم بازی می کند. پدرش، «سفیک»، مسلمان و اهل بوسنی، مادرش، «جورکا گراویچ»، مسیحی کاتولیک و اهل کرواسی می باشد. وی به همراه سه خواهر و دو برادر خود بزرگ شده ی شهر روزنگارد سوئد هستند.
«زلاتان» از شش سالگی بازی فوتبال را شروع کرده است. او در ۱۷ سالگی هم موفق شد کمربند مشکی خود در رشته تکواندو را بگیرد.
«زلاتان ابراهیموویچ» از مشهورترین بازیکنان فوتبال سوئد و جهان شناخته می شود. با اینکه اصالت «زلاتان» به کشورهای «بوسنی هرزگوین» و «کرواسی» بر می گردد و می توانست برای تیم ملی این کشورها بازی کند، ولی او ترجیح داد برای تیم ملی زادگاهش، «سوئد»، توپ بزند.
«زلاتان» و شریک زندگی اش، «هلنا سِگِر»، دارای دو فرزند به نام های «ماکسیمیلیان» و «وینسنت» هستند. شاید برایتان جالب باشد که بدانید همسر «زلاتان» که خود مدل، بازیگر و تاجر موفقی می باشد، ۱۱ سال از او بزرگتر است. آنها اکنون در لس آنجلس زندگی می کنند، ولی هر سال به خانه خود در مالمو سوئد سر می زنند.
«ابراهیموویچ» فوتبال حرفه ای را از باشگاه «مالمو سوئد» آغاز کرد. «زلاتان» در زمان اوج خود، در کنار «لیونل مسی» و «کریستیانو رونالدو» از قوی ترین فوتبالیست های فوتبال جهان محسوب می شد. وی تاکنون برای باشگاه های مطرح دنیا همچون «یوونتوس»، «اینتر میلان»، «بارسلونا»، «پاری سن ژرمن» و «منچستر یونایتد» به میدان رفته است.
هم اکنون، «زلاتان ابراهیموویچ» در باشگاه «آث میلان ایتالیا» بازی می کند. او در طی ۱۷۰ بازی برای باشگاه «پاری سن ژرمن» ۱۵۶ گل به ثمر رساند و عنوان «بهترین گلزن تاریخ» این باشگاه را به نام خود ثبت کرد.
«ابراهیموویچ» بیش از ۵۰۰ گل باشگاهی و ملی را در کارنامه بازی هایش دارد.
در طول ۱۵ سال حضورش در تیم ملی سوئد ۱۱۶ بار به میدان رفته و ۶۲ گل زده است. او در رقابت های بین المللی از جمله جام جهانی ۲۰۰۲ و ۲۰۰۶ و همچنین جام ملت های اروپا ۲۰۰۴، ۲۰۰۸، ۲۰۱۲ و ۲۰۱۶ حضور داشته و بازی های قدرتمندی را ارائه داده است. همچنین، «زلاتان» پس از «بیورن بوری»، تنیس باز سوئدی، برترین شخصیت ورزشی سوئد را به خود اختصاص داده است.
این بازیکن قد بلند علاوه بر قدرت فیزیکی اش، مهارتی مثال زدنی در حفظ و مالکیت توپ و بازی در هوا نیز دارد. «زلاتان ابراهیموویچ» با توجه به هوش بالایی که دارد، حتی اگر پشت به دروازه باشد، قابلیت به ثمر رساندن گل های بی نظیری را دارد. «زلاتان» با همه توانایی هایی که در مسابقات مختلف به عرصه می گذارد، دوستداران فوتبال گاهی اوقات شاهد رفتارهای غیر ورزشی از او هستند.
وی به زبان های سوئدی، بوسنیایی، صربی ، ایتالیایی و انگلیسی مسلط است. او شخصیتی مذهبی دارد و گرایشش به سمت مسیحی کاتولیک است.
«زلاتان» علاقه وافری به بوکسور مطرح دنیا، «محمد علی کلی»، دارد و او را الگوی خود در زندگی می داند.
او در این مورد گفته است:
«در زندگی ورزشی و غیر ورزشی، الگوی من «محمدعلی کلی»، اسطوره بوکس جهان، است.»
«زلاتان ابراهیموویچ» کتابی نیز در مورد زندگی خودش به رشته تحریر در آورده است؛ این کتاب یکی از کتاب های برتر سوئد شناخته شده است. او از بازیکنان صاحب سبک دنیای فوتبال امروز به شمار می آید. وی ۱۱ بار به طور متوالی به عنوان بهترین بازیکن سال سوئد انتخاب شده است.
او اسم خود، «زلاتان»، را به عنوان نام تجاری بر روی محصولات طراحی شده توسط خود گذاشته است. علاوه بر این، «ابراهیموویچ» در اداره ثبت اختراعات سوئد حقوق انحصاری خود را برای محصولاتی از جمله کفش ورزشی، لباس ورزشی و بعضی محصولات ورزشی دیگر ثبت کرده است.
فردریش نیچه
چهارمین نفر از لیست افراد سرشناس خارجی متولد پاییز «فردریش نیچه» است. «فردریش ویلهلم نیچه» در ۱۵ اکتبر سال ۱۸۴۴، در شهر کوچکی به نام «روکن» در نزدیکی «لایپزیک آلمان» دیده به جهان گشود. «نیچه» اندیشمند، صاحب خرد، شاعر، ادیب، آهنگساز، جامعه شناس، منتقد فرهنگی و فیلسوف قرن نوزدهم بود.
پدرش کشیشی به نام «کارل لودویگ» و مادرش، «فرانتسیسکا»، از خانواده ای روحانی بود. «فردریش نیچه» برادری به نام «لودویگ جوزف» و خواهر کوچکتری به نام «الیزابت فورستر» داشت.
«نیچه» در سال ۱۸۶۴ وارد دانشگاه بن شد و در سال ۱۸۶۹ پیش از آنکه درجه دکترا را بگیرد، عنوان استادیاری زبان شناسی کلاسیک در دانشگاه بازل را به دست آورد، ولی بعدها به دلیل بیماری ای که داشت، نشستن در کرسی استاد دانشگاه را رها کرد. او از دوران جوانی دارای چشمانی کم سو بود و به دلیل حمله های سر درد خود به تنهایی پناه می برد.
وی در طول سفری که به رم ایتالیا داشت، با بانویی روسی تبار به نام «لوسالومه» آشنا شد و به او پیشنهاد ازدواج داد، ولی پیشنهادش پذیرفته نشد. «نیچه» به «کازیما» نیز ابراز عشق کرد، اما این ماجرا با تلخی به پایان رسید و در هنگامی که نیچه در میدان جنگ بود، او با «ریشارد واگنر»، آهنگساز مطرح آلمانی، ازوداج کرد.
وی به زبان های آلمانی، عبری، یونانی، لاتین و فرانسوی نیز مسلط بود. او به علت علاقه ای که به موسیقی داشت، در انجمن های ادبی و موسیقیایی هم شرکت می کرد. همچنین گفتنی است که «نیچه» از مکتب بزرگان صاحب سبکی همچون «فئودور داستایوسکی»، «آرتور شوپنهاور»، «گوته»، «چارلز داروین» و «واگنر» تاثیر گرفته بود.
او همیشه در جست و جوی حقیقت بود و با ژرف اندیشی به مسائل می نگریست و در این مسیر به هیچ مشکلی اهمیت نمی داد. «نیچه» دیدگاه خود نسبت به حقیقت را چنین بیان می کند:
«حقیقت در واقع سپاهی است متحرک از استعارات، کنایه ها و انسان انگاری ها، کوتاه سخن آنکه مجموعه ای است از روابط انسانی که فزونی گرفته، دچار جابجایی گشته و با آرایههایی بیانی و شاعرانه تزیین شده است، پس استفاده از آن به مدتی مدید برای فرد به نظر پایدار، قانونمند و الزامآور میرسد. حقایق توهماتی هستند که فرد فراموش کرده است و این همان چیزی است که آن ها هستند، استعاراتی فرسوده که دارای هیچ گونه نیروی حس انگیزی نیستند؛ سکه هایی که تصویر خود را از دست داده اند و هم اینک تنها به چشم فلز به آن ها نگریسته میشوند و نه دیگر سکه.»
از آثار به جای مانده از این نابغه تاریخ فلسفه می توان به کتاب های «تاملات نا به هنگام»، «سپیده دم»، «حکمت شادان»، «چنین گفت زرتشت»، «غروب بت ها»، «انسانی زیادی انسانی»، «فراسوی نیک و بد»، «اینک انسان» و… اشاره نمود. مجموعه اشعاری هم که «فردریش نیچه» سروده است، در کتابی به نام «اکنون میان دو هیچ» به چاپ رسیده است.
همچنین خالی از لطف نیست که بدانید، با توجه به علاقه مندی «گوته» به «حافظ» و تاثیری که «گوته» بر روی «نیچه» داشت، «نیچه» حافظ را یکی از خردمندان دنیای شرق معرفی می کند.
«نیچه» به علت کم سویی چشم و سر دردهایی شدیدی که تحمل می کرد، واپسین سال های زندگی خود را در خانه ای در خاموشی سپری کرد. پزشکان بیماری او را فلج مغزی تشخیص دادند. وی سرانجام در ۲۰ اوت سال ۱۹۰۰ در وایمار چشم از این جهان فرو بست. او را در آرامگاه خانوادگی خود در «روکن» به خاک سپردند.
پابلو پیکاسو
یکی دیگر از افراد موفق خارجی متولد پاییز «پابلو پیکاسو» است. «پیکاسو» در ۲۵ اکتبر سال ۱۸۸۱ در شهر مالاگا، اسپانیا به دنیا آمد. وی نقاش، شاعر، مجسمه ساز، طراح صحنه و متخصص چاپ دستی اسپانیایی بود.
«پابلو پیکاسو» یکی از بزرگترین هنرمندان چیره دست نقاشی قرن بیستم محسوب می شود. پدرش، «جوز روئیز بلنکو»، یک نقاش تحصیل کرده اسپانیایی بود و مادرش، «ماریا پیکاسو»، نام داشت. «پابلو» از سال ۱۹۰۱ از نام خانوادگی مادرش، «پیکاسو» استفاده کرد. او خواهری کوچکتر از خود به نام «لولا» هم داشت.
وی از همان کودکی علاقه بسیاری به نقاشی داشت. «پیکاسو» از سن ده سالگی شروع به فراگیری هنر نقاشی نزد پدرش کرد. پدرش مدرس نقاشی در یک آموزشگاه هنری بود. «پابلو» برای آموختن هنر پرتره نگاری از علم و تجربیات پدرش بهره گرفت. او در آن دوران، دوستان خودش را با کشیدن نقاشی بدون بلند کردن قلم یا نگاه کردن به کاغذ سرگرم میکرد. در سن ۱۳ سالگی نیز مهارت نقاشی او به حدی رسید که از استادش در آن زمان، پدرش، نیز پیشی گرفت.
در سال ۱۸۹۵، «پیکاسو» به همراه خانواده اش به بارسلونا رفت و در آن شهر، در آکادمی هنرهای عالی به نام «لالنخا» مشغول به تحصیل شد. اولین نمایشگاه آثار او در سال ۱۹۰۰ در بارسلونا به عرصه بازدید گذاشته شد.
«پیکاسو» در سال ۱۹۱۸ با اولین همسر خود، «اولگا خوخولووا» (Olgo khokholova)، که رقاص باله روسی تبار بود، ازدواج کرد.
حاصل ازدواج آن دو، فرزندی به نام «پائولو» بود. آنها در پاریس، پایتخت هنر جهان، زندگی می کردند. البته بعد از به دنیا آمدن فرزندشان، این دو نفر در زندگی مشترک خود به مشکل برخوردند و به خاطر اینکه «پیکاسو» حاضر نبود به خاطر جدایی نصف دارایی اش را از دست بدهد، تا سال ها فقط اسمی زن و شوهر بودند. در نهایت، در سال ۱۹۵۵، این دو نفر از یکدیگر جدا شدند.
در سال ۱۹۲۷، در حالی که «پیکاسو» ۴۶ سال سن داشت، با «ماری ترز والتر»، دختر ۱۷ ساله اسپانیایی، آشنا شد و رابطه ای عاشقانه بین آنها شکل گرفت. این دو نفر صاحب دختری به نام «مایا» شدند و تا سال ۱۹۳۶ رابطه شان ادامه پیدا کرد. در سال ۱۹۴۴، «پابلو» وارد رابطه ای جدید شد. پسری به اسم «کلود» و دختری به نام «پالوما» ثمره این رابطه عاشقانه بودند.
در سال ۱۹۶۱، پیکاسوی ۷۹ ساله با ژاکلین ۲۷ ساله ازدواج کرد. «ژاکلین» به یکی از بزرگترین الهامات «پیکاسو» در خلق آثار جدیدش تبدیل شد و او در طول ۱۷ سال پایانی عمرش، بیش از ۷۰ پرتره از عشق زندگی اش، «ژاکلین»، کشید.
«پابلو پیکاسو» دوره های هنری مختلفی را تجربه کرد. از دوره های کاری او می توان به دوره های آبی، رز، آفریقایی و کوبیسم اشاره کرد.
«پیکاسو» زمانی که مشغول انجام کارهایش نبود، سعی می کرد در جمع های دوستانه شرکت کند و از تنها ماندن دوری می کرد. خودکشی «کارلوس کاساگماس»، دانشجوی هنر و شاعر و دوست پیکاسو، تاثیر به سزایی بر روی او گذاشت و باعث شکل گیری دوره هنری آبی شد.
به سال های ۱۹۰۱ تا ۱۹۰۴ در زندگی کاری «پابلو پیکاسو»، «دوره آبی» گفته می شود. آثار این دوره فضایی غم آلود دارند و مردم فقیر و تهی دست را به تصویر کشیده اند. یکی از مشخصه های بارز تابلوهای نقاشی این دوره این است که در خلق آنها از رنگ سبز و آبی استفاده شده است. از جمله آثار مهم این دوره می توان به «گیتار زن پیر» اشاره کرد.
وی در سال ۱۹۰۴ به پاریس برگشت و در آن برهه زمانی، دوره دیگری از زندگی او به نام «دوره رز» شروع شد. این دوره با نام های «دوره صورتی» و «دوره دلقک» نیز شناخته می شود. در آن زمان، «پابلو پیکاسو» در فرانسه زندگی می کرد. او در آنجا با آثار امپرسیونیست خود شهرت پیدا کرد. همچنین بعد از اینکه مدت زمان کوتاهی از اقامت «پیکاسو» در فرانسه گذشت، با توجه به تغییر محیط و ارتباطات وی، جعبه رنگ او از رنگ های سبز و آبی مورد استفاده در «دوره آبی» به رنگ های قرمز و صورتی تغییر پیدا کردند.
در مجموع، سبک «پابلو پیکاسو» پس از دوستی اش با شاعر فرانسوی، «ماکس ژاکوب» و نویسنده آمریکایی، «گرترود استاین» و همچنین برادرش، «لئو استاین»، که از اولین حامیان او بودند، به طرز محسوس و قابل ملاحظه ای تغییر پیدا کرد.
بعد از «دوره رز»، در سال ۱۹۰۶، زندگی هنری «پابلو پیکاسو» با الهام گرفتن از هنر یونان، شبه جزیره ایبِری و آفریقا وارد «دوره آفریقایی» شد.
در سال ۱۹۰۸ نیز «پیکاسو» به همراه نقاش فرانسوی، «ژرژ براک»، سبک نوینی را در هنر نقاشی به نام سبک «کوبیسم» بنا نهادند. این سبک به این علت با نام سبک «کوبیسم» شناخته شد که با توجه به دیدگاه چندین منتقد، به نظر می رسید در کشیدن مناظر موجود در تابلوهای نقاشی این دوره از مکعب های کوچکی استفاده شده بود.
اتفاقات تاریخی نظیر «جنگ داخلی اسپانیا» نیز تاثیر به سزایی در محتوای کارهای هنری «پابلو پیکاسو» داشت؛ به عنوان نمونه، تابلوی «گِرنیکا» یکی از آثار نقاش معاصر اسپانیایی، «پابلو پیکاسو»، می باشد که از حادثه بمباران شهر «گِرنیکا» توسط آلمان های نازی الهام گرفته است.
این حادثه تلخ در خلال «جنگ داخلی اسپانیا» و به درخواست حاکم شهر گِرنیکا، «فرانکو»، انجام گرفت. از این اثر نقاشی بی نظیر به عنوان یکی از تاثیرگذارترین آثار ضد جنگ در تاریخ یاد می شود. تابلوی نقاشی «گِرنیکا» به سبک «کوبیسم» کشیده شده و برعکس اکثر کارهای «پیکاسو» که رنگی است، این تابلوی نقاشی سیاه و سفید می باشد.
«پابلو پیکاسو» این اثر را به گونه ای کشیده که گویی برای سینما خلق شده است؛ در این تابلو مجموعه ای از نماهای پراکنده وجود دارد که باید جز به جز خوانده و کنار هم گذاشته شوند.
چندین هزار اثر ماندگار و نوین توسط «پیکاسو» خلق شده است. در واقع، او یکی از پرکارترین نقاشان عصر خودش بود. در اینجا به برخی از آثارش اشاره ای خواهیم داشت:
«دختری با لباس خواب» در سال ۱۹۰۵، «دوشیزگان آوینیون» در سال ۱۹۰۷، «پسری با پیپ» در سال ۱۹۰۷، «نقاش و مدلش» در سال ۱۹۲۷، «رویا» در سال ۱۹۳۲، «گِرنیکا» در سال ۱۹۳۷، «دورا مار و گربه» در سال ۱۹۴۱ از مهم ترین و تاثیر گذارترین کارهای زیبای او به شمار می آیند.
وی در سال ۱۹۳۱ به هنر مجسمه سازی هم روی آورد و آثاری همچون مجسمه «پیکاسوی شیکاگو» را خلق کرد، که در سال ۱۹۶۷ در معرض عموم قرار گرفت.
این هنرمند مطرح دنیای نقاشی در ۸ آوریل سال ۱۹۷۳ بر اثر ایست قلبی در منزل خود در گذشت. پس از مرگ او، همسرش، «ژاکلین»، به لحاظ روحی بسیار آشفته شد و در سال ۱۹۸۶ با شلیک گلوله خودکشی کرد. در سال ۲۰۰۳ موزه ای در زادگاه وی، مالاگا، توسط خویشاوندانش به نام «موسیو پیکاسو مالاگا» بنیان نهاده شد.
بیل گیتس
یکی از افراد سرشناس خارجی متولد پاییز دیگری که در این لیست جای دارند، «بیل گیتس» است. نام «بیل گیتس» یکی از اسامی است که همه ما بارها از رسانه های مختلف شنیدهایم. «ویلیام هنری بیل گیتس سوم» معروف به «بیل گیتس» در ۲۸ اکتبر سال ۱۹۵۵ در شهر سیاتل ایالت واشینگتن متولد شد. پدرش، «ویلیام هنری گیتس دوم»، وکیل دادگستری شهر سیاتل و مادرش، «مری ماکسول گیتس»، معلم و از اعضای امور خیریه ای به نام «یونایتد وی اینترنشنال»، بود.
«گیتس» از بزرگترین کارآفرین های دنیاست و هم اکنون بعد از «جف بزوس»، مالک و بنیانگذار فروشگاه اینترنتی «آمازون»، که جایگاه نخست را در میان ثروتمندترین مردان جهان دارد، با درآمد خالص ۱۱۹ میلیاردی خود دومین فرد ثروتمند دنیا محسوب می شود. البته گفتنی است که او تا مدت ها جایگاه نخست را در میان فهرست افراد ثروتمند دنیا در اختیار داشت.
«بیل گیتس» از همان دوران مدرسه به برنامه نویسی و طراحی نرم افزار علاقه مند بود. در سال ۱۹۶۸، «بیل» از طریق مدرسه خود، مدرسه «لیک ساید»، با سیستم نو ظهوری به نام «کامپیوتر» آشنا شد. وی همراه با دوست هم مدرسه ای خود، «پل آلن»، که دو سال از او بزرگتر بود، برنامه نویسی را آغاز کرد و هم اکنون این دو نفر برنامه نویسان ارشد مایکروسافت می باشند.
«گیتس» در سال ۱۹۷۳ وارد دانشگاه «هاروارد آمریکا» شد. وی بر خلاف میل باطنی اش در رشته حقوق مشغول به تحصیل شد. او در دانشگاه با دوست دیگر خود، «استیو بالمر»، آشنا شد. «بیل» پس از دو سال تحصیل در دانشگاه، تحصیلات خود را نیمه کاره رها کرد و تصمیم بر آن گرفت به دنبال علایق شخصی خود رفته و کار برنامه نویسی را به طور جدی و تخصصی آغاز کند.
در ضمن، گفتنی است در همان زمانی که «بیل گیتس» دانشجوی سال اول دانشگاه هاروارد بود، برای نخستین بار نسخه ای از زبان برنامه نویسی بیسیک را برای میکرو کامپیوترها نوشت. او پیش بینی می کرد که روزی کامپیوتر به ضروری ترین ابزار کاری همه افراد تبدیل خواهد شد.
سرانجام، «بیل گیتس» و دوستش «پل آلن» در سال ۱۹۷۵ شرکت «مایکروسافت» را تاسیس کردند. در آن هنگام، «مایکروسافت» تنها ۴۰ کارمند داشت که به صورت شبانه روزی کار می کردند و کل فروش آن ها تنها ۲٫۴ میلیون دلار در سال بود. هم اکنون در سال ۲۰۲۰، تعداد کارمندان تمام وقت شرکت «مایکروسافت» به ۱۶۰۰۰ هزار نفر می رسد. درآمد «مایکروسافت» در سال ۲۰۲۰ به تقریبا ۴۴ میلیارد دلار می رسد.
«بیل گیتس» در سال ۱۹۹۴ با یکی از کامندان «مایکروسافت» به نام «ملیندا فرنچ» ازدواج کرد. حاصل این ازدواج سه فرزند به نام های «جنیفر کاترین»، «روری جان» و «فوب ادل» است.
خانه ای که «بیل» و خانواده اش در آن زندگی می کنند یکی از گرانترین و مدرنترین خانه های جهان به شمار می آید و در شهر «مدینا» در ایالت «واشینگتن» واقع شده است. «گیتس» ۷ سال زمان گذاشت و ۶۳ میلیون دلار هزینه کرد تا ساخت این خانه را به اتمام برساند.
در حال حاضر، ارزش این خانه را حدود ۱۲۷میلیون دلار برآورد کرده اند. این خانه ۶۶۰۰۰ متر مربع مساحت دارد و دارای ۷ اتاق خواب و ۱۸ حمام بزرگ می باشد. در ساخت این خانه، از ۳۰۰ کارگر استفاده شده که ۱۰۰ نفرشان برقکار بوده اند. همچنین، این خانه استخری ۱۸ متری دارد که رختکن آن متشکل از چهار دوش و دو وان می باشد.
براساس گزارشی از مجله «وال استریت ژورنال»، در سال ۲۰۲۰ نیز بیل گیتس خانه ای ۴۳ میلیون دلاری در منطقه دلمار در شهر «سن دیه گو» ایالت «کالیفرنیا» خریداری کرده است. براساس گزارش های اعلام شده، این بزرگترین خریدی است که در این منطقه انجام شده است.
«بیل گیتس» به همراه همسرش در راستای پیشبرد اهداف نیکوکارانه خود کارهای خیرخواهانه و بشر دوستانه بزرگی انجام می دهند. آنها موسسه خیریه ای با سرمایه ای بالغ بر ۲۸ میلیارد دلار تاسیس نموده اند. از بزرگترین اهداف این موسسه می توان به حمایت از بهداشت جهانی و توسعه آموزشی اشاره کرد. «گیتس» در طی مصاحبه ای اعلام کرد که قصد دارد ثروتش را صرف امور خیریه کند.
«بیل گیتس» جوایز متعددی را از آن خود کرده است؛ از مهمترین آنها به نشان افتخار آزادی از طرف رئیس جمهور اسبق آمریکا، «اوباما»، به «بیل» و همسرش «ملیندا» در سال ۲۰۱۶ اشاره می کنیم. «گیتس» بعد از ۲۵ سال مدیریت مایکروسافت در سال ۲۰۰۰، از سمت خود کناره گیری کرد و مدیریت آن را به هم دانشگاهی قدیمی اش «استیو بالمر» سپرد. از آثار مکتوب او نیز می توان به کتاب های «مسیر پیش رو» و «تجارت با سرعت تفکر» اشاره داشت. منافع حاصل از این کتاب ها هم خرج امور خیریه می شود.
ماری کوری
نفر بعدی که در این لیست از افراد موفق خارجی متولد پاییز به معرفی او خواهیم پرداخت، شخصی نیست به جز «ماری کوری»، فیزیکدان مشهور و اولین زن برنده جایزه «نوبل». «ماری کوری» نمونه بارز یک فرد موفق است و باید حتما در این لیست گنجانده می شد. او اولین زنی بود که به عنوان استاد دانشگاه در دانشگاه «سوربون» تدریس کرد. او همچنین اولین نفری بود که دو بار موفق به کسب جایزه «نوبل» شد.
بدون تردید، تاثیری که «ماری کوری» بر زندگی بشر گذاشته، بر هیچ کسی پوشیده نیست. اما «ماری کوری» چه کسی بود؟ «ماریا اسکودوسکا کوری» در ۷ نوامبر ۱۸۶۷ در شهر ورشو «لهستان» دیده به جهان گشود. «ماریا» در دنیای علم و داش با نام «مادام کوری» شناخته شده است. وی از موفق ترین دانشمندان عالم فیزیک و شیمی بود.
پدرش، «وادیسواو اسکودوسکا»، معلم درس های ریاضی و فیزیک و همچنین مدیر مدرسه، بود. مادرش، «بروسینیواوا»، مسئول یک مدرسه شبانه روزی روسی، بود. «ماری» پنجمین فرزند خانواده محسوب می شد و سه خواهر و یک برادر بزرگتر از خود داشت.
زمانی که «کوری» ده ساله بود، مادرش را بر اثر سل از دست داد. در همان هنگام، در سال ۱۸۷۷، او در مدرسه شبانه روزی «سیکورسکا» مشغول به تحصیل شد و در سال ۱۸۸۳ با مدال طلا از آن مدرسه فارغ التحصیل شد.
در بچگی، «کوری» کودکی بسیار باهوش و با ذهنی کنجکاو بود.
او برخلاف اینکه یکی از دانش آموزان برتر دوره دبیرستان بود، نتوانست در دانشگاه «ورشو» که تک جنسیتی و فقط مخصوص آقایان بود، شرکت کند. پس، «ماری کوری» به ناچار تحصیلات خود را در دانشگاه «فولتینگ» ورشو، که جزو دانشگاه های زیر زمینی و سری بود، ادامه داد.
«ماری» و خواهرش، «برونیسواوا»، آرزو داشتند مدرکی رسمی از یک دانشگاه معتبر داشته باشند، اما از لحاظ مالی توانایی پرداخت هزینه های تحصیل خود را نداشتند. این موضوع باعث نشد این دو نفر دست از تلاش بردارند. «ماری» با خواهر خود قرار گذاشت تا در هنگامی که هر کدام از آنها قصد ادامه تحصیل دارد، نفر دیگر با کار کردن به او در انجام این تصمیم کمک کند.
ابتدا «ماری کوری» به مدت تقریبا ۵ سال به عنوان معلم خصوصی و معلم سر خانه کار کرد و به خواهرش کمک کرد تا ادامه تحصیل بدهد. همچنین، او در وقت های آزاد خود نیز به مطالعه و خواندن کتاب های فیزیک، شیمی و ریاضی می پرداخت.
«ماری کوری» در ابتدا معلم خصوصی بود. سپس به مدت ۲ سال به عنوان معلم سر خانه بچه های خانواده ثروتمندی به نام «زاواروسکی» در روستای «اشچوکی»، در ۱۰۰ کیلومتری شمال «ورشو»، کار کرد.
در آنجا «ماری» و پسر خانواده زاواروسکی، «کازیمیر»، دلباخته و عاشق یکدیگر شدند. اما خانواده «کازیمیر» به علت فقیر بودن خانواده «ماری کوری»، با ازدواج پسرشان با «ماری» مخالفت کردند.
در سال ۱۸۹۱، «کوری» توانست به پاریس برود و در دانشگاه «سوربون» ثبت نام کند. او در این زمان، وقت خود را صرف تحصیلاتش کرد، ولی این تعهد برای او هزینه داشت. او مجبور بود تنها کمی نان با کره و چای بخورد و به همین خاطر، گاهی سلامتی او به خاطر تغذیه نامناسبش به خطر می افتاد.
«ماری کوری» مدرک فوق لیسانس خود در رشته فیزیک را در سال ۱۸۹۳ تکمیل کرد و سال بعدش نیز توانست مدرک خود در رشته ریاضی را نیز به اتمام برساند.
در زمانی که «ماری کوری» تحقیقاتی را در زمینه خواص مغناطیسی فولادها آغاز کرده بود، با همسرش، «پیر کوری»، آشنا شد که اهل فرانسه بود. «پیر کوری» در موسسه آموزش عالی شیمی و فیزیک صنعتی شهر پاریس فیزیک تدریس می کرد.
هم «ماری» و هم «پیر» به علوم طبیعی علاقه داشتند و همین موضوع باعث نزدیکی آنها به یکدیگر شد. عشق و علاقه میان آنها به حدی رسید که سرانجام «پیر» از «ماری» خواستگاری کرد. در ابتدا، «ماری کوری» پیشنهاد ازدواج همسرش را نپذیرفت، چون او قصد داشت به کشور خودش برگردد. حتی با اینکه «پیر» حاضر شده بود به قیمت از دست دادن شغلش در پاریس، با «ماری» به لهستان برود، او به کشور خودش برگشت.
«ماری کوری» با خودش فکر می کرد که شاید بتواند در «دانشگاه کراکوف» (دانشگاه یاگیلونیا) مشغول به کار شود، اما به علت تبعیض جنسیتی موجود در آن دانشگاه، تقاضای کار او را قبول نکردند. در همان هنگام «پیر» نامه ای به «ماری» نوشت و او را متقاعد کرد برای ادامه تحصیلاتش در مقطع دکتری به پاریس برگردد. «ماری» نیز «پیر» را تشویق کرد مدرک دکتری خودش را بگیرد.
سرانجام «پیر» با تکمیل تحقیقاتش در زمینه مغناطیس توانست مدرک دکترای خود را در سال ۱۸۹۵ اخذ نماید و در رشته فیزیک در دانشگاه سوربن تدریس کند. «ماری» و «پیر» هم در سال ۱۸۹۵ در شهر «سو»، شهری در حومه پاریس، با هم ازدواج کرند. آن دو عاشق هم بودند و کارهای تحقیقاتی و علمی شان را با علاقه ای بیشتر از قبل کنار هم به انجام می رساندند. حاصل ازدواج «ماری» و «پیر» فرزندانی به نام های «ایرن ژولیو» و «ایو» بود. دختر بزرگش، «ایرن»، در سال ۱۹۳۵ برنده جایزه نوبل شیمی شد. دختر کوچکش، «ایو»، نیز نویسنده و پیانیست بود.
از دستاوردهای این دانشمند بزرگ می توان به توسعه نظریه رادیواکتیویته وکشف عناصر پولونیم و رادیوم اشاره داشت. «ماری» مدرک دکترای خود را در سال ۱۹۰۳ در رشته فیزیک اخذ نمود. در همان سال، «کوری» توانست جایزه نوبل فیزیک را به عنوان اولین زنی که به این جایزه دست پیدا می کند، از آن خود کند. اما در سال ۱۹۰۶ اتفاقی دردناک برای او رخ داد؛ همسر و همکار ماری، «پیر»، در یک حادثه دلخراش و در برخورد با یک درشکه جان خود را از دست داد.
تحمل مرگ «پیر» برای «ماری» خیلی مشکل بود و او را بسیار آزرده خاطر کرده بود. پس از مرگ غم انگیز «پیر»، دانشگاه «سوربون» تصمیم گرفت کرسی استادی «پیر» را به «ماری» واگذار کند. «ماری کوری» به خاطر اینکه امید داشت بتواند آزمایشگاهی در حد و اندازه «پیر» برای او تاسیس کند، پیشنهاد آنها را قبول کرد و از آن زمان به بعد، به عنوان اولین استاد زن مشغول به تدریس رشته فیزیک در آنجا شد.
در ابتدا، دانشگاه با او در زمینه تاسیس آزمایشگاه همکاری نکرد، اما با تلاش های «ماری کوری» و «پیر پاول امیل روکس»، «فیزیکدان و بنیانگذار انستیتو پاستور»، آنها توانستند سرانجام «آزمایشگاه کوری» را افتتاح کنند.
«ماری» به علت تماس مداوم با اشعه ایکس یا رادیواکتیو دچار سرطان خون شد و همین امر موجبات مرگ این دانشمند و نابغه قرن بیستم را رقم زد. او در سال ۱۹۳۴ چشم از این دنیا فرو بست و نامش برای همیشه جاوید ماند.
داستایوفسکی
یکی دیگر از برجسته ترین افراد موفق خارجی متولد پاییز، «داستایوفسکی»، خالق کتاب های «جنایت و مکافات» و «برادران کارامازوف»، است. «فئودور میخائیلوویچ داستایوفسکی» در ۱۱ اکتبر سال ۱۸۲۱ در مسکو دیده به جهان گشود. او نویسنده نابغه قرن نوزدهم روس است.
پدرش، «میخائیل»، پزشکی از یک خانواده مهاجر اوکراینی و مادرش، «ماریا»، بازرگان زاده ای از مسکو بود. «فئودور» دومین فرزند خانواده بود و برادری بزرگتر از خودش داشت که اسمش مانند پدرشان «میخائیل» بود. او همچنین دو برادر و چهار خواهر کوچکتر از خودش نیز داشت.
«فئودور داستایوفسکی» از همان بچگی با ادبیات آشنا شد. پرستار «فئودور»، النا فرولوونا، از ۳ سالگی برای او کتاب داستان های حماسی و همچنین داستان های جن و پری می خواند. او با انجام این کار فئودور کوچک را به داستان و داستان خوانی علاقه مند کرد. وقتی «داستایوفسکی» ۴ ساله بود، مادرش نیز با کمک گرفتن از انجیل، به او خواندن و نوشتن یاد داد.
پدر و مادر«فئودور داستایوفسکی» او را با حجم گسترده ای از داستان های ادبی و نویسندگان روسی مطرحی مانند «نیکولای کارامزین»، «الکساندر پوشکین»، «گاوریلا درژاوین» آشنا کردند. آنها همچنین آثار ادبی گوتیک مانند داستان های «آن رادکلیف»، آثار ادبی عاشقانه و رمانتیک از قبیل آثار «فریدریش شیلر» و «یوهان ولفگانگ فون گوته» و داستان های قهرمانانه نظیر داستان های «میگوئل دو سروانتس»، «والتر اسکات» و داستان های حماسی «هومر» را به «فئودور» معرفی کردند.
در ابتدا، «فئودور داستایوفسکی» تحصیل خود را در یک مدرسه شبانه روزی فرانسوی آغاز کرد. هنگامی که «داستایوفسکی» ۱۵ ساله بود، او و برادرش، «میخائیل»، هر دو مجبور بودند مدرسه را ترک کنند و به دلیل شرایط مالی خود به «انستیتو آموزشی مهندسی نظامی نیکولایف» بروند که شرکت کردن در آن رایگان بود.
در نهایت، «میخائیل» به این علت که وضعیت سلامتی مناسبی نداشت، توسط این انستیتوی آموزشی پذیرفته نشد، اما «فئودور داستایوفسکی» توسط آنها قبول شد. «داستایوفسکی» علاقه اندکی به ریاضی، مهندسی و همچنین موضوعات نظامی داشت و شخصیت خودرای و فیلسوف منشانه اش نیز با ایده های همکلاسی هایش مطابقتی نداشت.
در اواخر دهه ۱۸۳۰، چندین اتفاق تلخ برای «داستایوفسکی» رخ داد. در پاییز ۱۸۳۷، مادر او بر اثر بیماری سل فوت شد. دو سال بعد هم پدر «فئودور» به آسمان پر کشید.
«فئودور داستایوفسکی» بعد از مرگ پدرش امتحانات اولیه خود را با موفقیت پشت سر گذارند و یک مهندس کارآموز شد. این موضوع سبب شد تا «فئودور» بتواند از خوابگاه دانشگاهی بیرون بیاید و در محیط دیگری با دوستانش زندگی کند. او در سال ۱۸۴۳ توانست یک مهندس با درجه ستوانی شود، اما علاقه «داستایوفسکی» به ادبیات او را به سمت و سوی دیگری کشاند. در این زمان، او شغل خودش به عنوان مهندس را حفظ کرد، اما همزمان به کار ترجمه پرداخت.
وی ترجمه آثاری همچون «اورژنی گرانده» از «بالزاک» و «دون کارلوس» از «فریدریش شیلر» را انجام داد. «داستایوفسکی» دست به ترجمه چندین اثر ادبی زد که از لحاظ مالی هیچ کدام از آنها برایش سودی به ارمغان نیاورد و باعث شد او در تنگنا و مضیقه باشد.
«فئودور داستایوفسکی» امیدوار بود که اولین رمانش، «بیچارگان»، موفقیتی تجاری برای او به همراه داشته باشد و به او در نجات از شر مشکلات اقتصادی آن دوره از زندگیش کمک کند. در ژانویه ۱۸۴۶، این رمان منتشر شد و سریعا به موفقیت رسید. رمان «بیچارگان» هم نقدهای خوبی از جانب منتقدان دریافت کرد و هم از لحاظ تجاری به موفقیت شایانی رسید.
«داستایوفسکی» برای اینکه روی شغل نویسندگی خودش تمرکز کند، از منصب نظامی خود استعفا داد و فقط به نوشتن پرداخت. مدتی بعد، در همان سال ۱۸۴۶، او رمان دومش، «همزاد»، را نیز منتشر کرد که موفقیت چندانی برای او به همراه نیاورد.
بعدها «داستایوفسکی» به علت عضویت در یک کلوپ ادبی، که اعضای آن در مورد کتاب های ممنوعه و ضد روسیه تزاری به بحث می پرداختند، دستگیر شد و حکم اعدام برای او صادر شد. البته بخت با «فئودور داستایوفسکی» همراه بود و او مشمول تخفیف شد. در آخرین لحظات حکم اعدام او تغییر یافت و «داستایوفسکی» به چهار سال زندان در سیبری و بعد از آن خدمت در لباس سرباز ساده محکوم شد.
البته ناگفته نماند حکومت تزاری برای نشان دادن قدرت خود «داستایوفسکی» و دیگر زندانیان را در برابر جوخه های آتش نمایشی قرار داد و صحنه اعدامی ساختگی را مهیا کرد، اما در نهایت آنها را بخشید. تمام مراحل اعدام با دقت انجام شد تا زندانیان مرگ را به صورت ملموس تجربه کنند.
«فئودور» چند مدت بعد در مورد تجربه نجاتش از مرگ گفت:
«به خاطر ندارم که در هیچ لحظه دیگری از عمرم به اندازه آن روز خوشحال بوده باشم.»
«داستایوفسکی» در خلق کتاب «خاطرات خانه اموات» خود از تجربیات دوره چهار ساله حبسش در زندان اومسک واقع در سیبری بهره گرفته است.
«فئودور داستایوفسکی» در سال ۱۸۵۷ با عشق زندگیش، «ماریا دیمیتریونا»، ازدواج کرد. آن دو سفرهای اروپایی دل انگیزی را در کنار هم سپری کردند، ولی «ماریا» به صورت ناگهانی در سال ۱۸۶۴ درگذشت. «فئودور» در همین سال برادرش،«میخائیل»، را نیز از دست داد.
در سال ۱۸۶۷، «داستایوفسکی» با «آنا گریگوریونا» ازدواج کرد، حاصل ازدواج آنها دو دختر به نام های «سوفیا» و «لیوبوف» و دو پسر به نام های «الکسی» و «فئودور» بود. «داستایوفسکی» طی سفرهایی خود به کشورهای اروپایی، چندین بار پول خود را در قمار از دست داد.
از شاهکارهای ادبی «فئودور داستایوفسکی» می توان به کتاب های «بیچارگان» در سال ۱۸۴۶، «خاطرات خانه اموات» در سال ۱۸۶۲، «یادداشت های زیرزمینی» در سال ۱۸۶۴، «جنایات و مکافات» در سال ۱۸۶۶، «قمار باز» در سال ۱۸۶۷، «ابله» در سال ۱۸۶۹، «برادران کارامازوف» در سال ۱۸۸۰ و… اشاره نمود.
«داستایوفسکی» بارها و بارها توسط فیلسوف بزرگ معاصرش، «نیچه»، مورد مدح قرار گرفته است. همچنین، نویسندگان زیادی مانند «ژان پل سارتر»، «ارنست همینگوی»، «ویلیام فاکنر»، «نیچه» و «اورهان پاموک» در خلق آثارشان از «داستایوفسکی» الهام گرفته اند.
یکی از ویژگی های منحصر به فرد و خاصی که «داستایوفسکی» در نگارش داستان های خود به کار می برد، بررسی زوایای روانی شخصیت های داستان هایش است. خیلی ها او را تحت عنوان «بزرگترین نویسنده روان شناختی جهان» قلمداد می کنند. همچنین، «رمان یادداشت های زیر زمینی» به قلم «فئودور داستایوفسکی» را «اولین نوشته ادبی اگزیستانسیالیسم جهان» می دانند.
سرانجام «فئودور داستایوفسکی» در سال ۱۸۸۱ به دلیل بیماری مزمن انسداد ریه بدرود حیات گفت و به دوران شکنجه و رنجش پایان داد. ملت روس با تشییع جنازه باشکوهی از نویسنده ملی محبوب خود قدردانی کردند.
لئوناردو دی کاپریو
یکی دیگر از افراد مطرح خارجی متولد پاییز «لئوناردو دی کاپریو» است. اگر از علاقه مندان به دنیای سینما باشید، قطعا این چهره برای شما بسیار آشنا است. «لئوناردو ویلهلم دی کاپریو» در ۱۱ نوامبر سال ۱۹۷۴ در شهر «لس آنجلس» از ایالت «کالیفرنیا» متولد شد. پدرش، «جورج»، نویسنده، بازیگر و تهیه کننده بود و مادرش، «ایرملین ایندر برکن»، نام داشت.
اصالت این بازیگر هالیوودی از طرف هر دو والدینش به ایتالیا و آلمان باز می گردد. مادرش «لئوناردو» را به یاد و خاطره نقاش برجسته ایتالیایی، «لئوناردو داوینچی»، به این اسم نامگذاری کرده است. پدر و مادرش به هنگام یک سالگی «لئوناردو» از هم جدا شدند. از آن پس، او در کنار مادرش در محله فقیرنشینی به نام «اکو پارک» در شهر «لس آنجلس»، که آن را با اسم «زاغه های هالیوود» نیز می شناسند، رشد یافت.
وی در ۵ سالگی بازیگری در تلویزیون را آغاز کرد. «لئوناردو دی کاپریو» برای نخستین بار در سال ۱۹۸۹ در سریال تلویزیونی «رامپر روم» جلوی دوربین ظاهر شد. «لئوناردو» در سال ۱۹۹۱ با فیلم ترسناک و تخیلی «مخلوقات ۳» وارد سینما شد. بعد از آن، در سال ۱۹۹۲، «دی کاپریو» در تست بازیگری فیلم «زندگی این پسر» توسط «رابرت دنیرو» انتخاب شد و افتخار بازی در کنار «دنیرو» را به دست آورد.
با پیشرفت چشمگیری که «لئوناردو» در طی این سال ها داشته، موفق شده است با کارگردانان سرشناس و بزرگ دنیای سینما همچون «مارتین اسکورسیزی»، «کوئنتین تارانتینو»، «کریستوفر نولان»، «آلخاندرو گونزالز اینیاریتو» همکاری داشته باشد. او پس از درخشش در یکی از پرخرج ترین فیلم های تاریخ سینما، «تایتانیک»، از سوی طرفدارانش لقب «لئوی مجنون» را دریافت کرد.
«لئوناردو دی کاپریو» اعتقاد بر این دارد که فیلم هایش برای همیشه باقی می مانند و کارهایش سلول های سال های آینده را می سازند. بنا به همین دلیل، او کار و حرفه خود را به شدت جدی می گیرد.
«دی کاپریو» از فعالان محیط زیست است، به ندرت در مصاحبه های خبری شرکت می کند و فقط به منظور صحبت در مورد مجیط زیست و حقوق بشر در رسانه های جمعی حضور پیدا می کند. او در سال ۲۰۱۰ مبلغی به ارزش یک میلیون دلار برای حفاظت از ببرها و جلوگیری از انقراضشان هزینه کرد.
علاوه بر این، «لئوناردو دی کاپریو» در سال ۱۹۹۸ بنیادی جهت بهبود وضع این کره خاکی و ساکنانش تاسیس کرد که توسط مادرش اداره می شود.
همچنین، « لئوناردو» به جمع آوری پوسترهای فیلم نیز علاقه زیادی دارد و حتی حاضر است آنها را با قیمتی بالا خریداری کند. وقت گذرانی با دوستانش به صورت آزادانه و بدون حضور هیچ محافظی هم از علایق شخصی اش محسوب می شود.
«کیت وینسلت»، «تام هاردی»، «ماریون کوتیار» و «وینسنت گالو» از جمله دوستان صمیمی «لئوناردو دی کاپریو» هستند. «لئوناردو» به بازی بانجی جامپینگ نیز علاقه دارد و گاهی اوقات هم غواصی می کند.
یکی از خاطرات مربوط به سرگرمی های «دی کاپریو» به سال ۱۹۶۶ بر می گردد. او در حالی که چتربازی می کند، حادثه ای ناگوار برایش پیش می آید و چتر نجاتش باز نمی شود، اما شانس با او یار بوده و معلم چتربازیش موفق به نجات او با طناب اضطراری می شود.
از برجسته ترین آثار سینمایی او می توان به فیلم های «رومئو و ژولیت» در سال ۱۹۹۷، «تایتانیک» در سال ۱۹۹۸، «جزیره شاتر» در سال ۲۰۱۰، «تلقین» در سال ۲۰۱۱، «گتسبی بزرگ» در سال ۲۰۱۳، «گرگ وال استریت» در سال ۲۰۱۴، «بازگشته» در سال ۲۰۱۵، «روزی روزگاری در هالیوود» در سال ۲۰۱۹ و… اشاره داشت.
کارنامه جوایز او تا به این تاریخ شامل نامزدی دریافت ۱۶۱ جایزه و دریافت ۵۴ جایزه می باشد. از مهم ترین آنها می توان به جایزه های «اسکار»، «بفتا» و «گلدن گلوب» برای بهترین بازیگر نقش اول مرد فیلم «بازگشته» در سال ۲۰۱۶ و جایزه خرس نقره ای «جشنواره فیلم برلین» برای بهترین بازیگر مکمل فیلم «رومئو و ژولیت» در سال ۱۹۹۷ به عنوان نمونه اشاره کرد.
مارتین اسکورسیزی
نفر بعدی از لیست افراد موفق خارجی متولد پاییز، «مارتین اسکورسیزی» است. «مارتین لوچیانو اسکورسیزی» در ۱۷ نوامبر سال ۱۹۴۲ در محله ایتالیایی نشین «کویینز نیویورک» دیده به جهان گشود. «اسکورسیزی» کارگردان، فیلمنامه نویس، تهیه کننده، هنرپیشه و تاریخ دان دنیای شگفت انگیز سینما است.
وی ملیتی ایتالیایی -آمریکایی دارد. پدرش «لوچانو چارلز» و مادرش «کاترین کاپا» نام داشتند و در صنعت پوشاک مشغول به کار بودند. «مارتین» تنها فرزند خانواده بود و در کودکی به بیماری آسم مبتلا بود.
«اسکورسیزی» دوران کودکی خود را در محله هایی سپری کرد که ساکنین شان تبهکاران ایتالیایی بودند. همین قضیه باعث شد تا مارتین نسبت به گانگسترها توجه و دیدگاه خاصی داشته باشد و داستان آنها را در فیلم هایش بگنجاند؛ تا جایی که از طریق دیالوگ شخصیت اصلی یکی از فیلم هایش به نام «رفقای خوب» صراحتا بیان می کند که:
«برای من گانگستر بودن بهتر از رئیس جمهور آمریکا شدن است.»
«مارتین» در دوران نوجوانی اش اوقات فراغت خود را با رفتن به سینما پر می کرد و همین امر باعث علاقه مندی او به هنر هفتم، سینما، شد. بعدها او تصمیم بر آن گرفت وارد «دانشگاه فیلمسازی نیویورک» شود؛ «اسکورسیزی» بعد از پذیرش، گذراندن واحدهای دانشگاهی و فارغ التحصیلی اش، در سال ۱۹۶۶ مدرک خود را از همین دانشگاه اخذ نمود.
«مارتین اسکورسیزی» تا به اکنون پنج بار ازدواج کرده است. او دخترانی به نام های «کاترین برنان» از ازدواج اولش و «دومنیکا کامرون» از ازدواج دومش دارد. وی هم اکنون با همسرش «هلن موریس» زندگی می کند و حاصل این ازدواج هم دختری به نام «فرانسیسکا موریس» است. پدر و مادر «مارتین» و همچنین دخترانش، «دومنیکا» و «فرانسیسکا» در صحنه هایی از فیلم های او نقش های کوتاهی بر عهده داشته اند.
یکی از اتفاقات تلخ زندگی «اسکورسیزی» مربوط به زمانی می شود که او به دلیل شکست هنری و اقتصادی در فیلم «نیویورک، نیویورک» به مصرف کوکائین روی آورد و با خونریزی داخلی تا پای مرگ پیش رفت. «رابرت دنیرو»، دوست قدیمی «مارتین» و بزرگ مرد سینمای جهان، با معرفی کتاب «خاطرات جیک لاموتا» سعی در نجات «مارتین» از دنیای زشت مواد مخدر داشت.
همچنین، «اسکورسیزی» دو حسرت زندگی اش را چنین بیان می کند که «چرا در دوران جوانی کتاب بیشتری نخوانده و اینکه چرا هرگز آشپزی کردن را یاد نگرفته است».
شاید برایتان جالب باشد که بدانید «مارتین اسکورسیزی» در مورد فیلم «رگبار» ساخته «بهرام بیضایی»، کارگردان شناخته شده و مطرح ایرانی، نیز نظر داده و از این شاهکار «بیضایی» به عنوان «فیلمی زیبا و خردمندانه» یاد کرده است.
وی در ژانرهای مختلف سینمایی از جمله وحشت و دلهره، جنایی، مافیایی و گانگستری، کمدی، رمانتیک، جنگی، ورزشی و… آثار ماندگاری از خود به جای گذاشته است. از نمونه های برجسته این آثار تماشایی به فیلم های «راننده تاکسی» در سال ۱۹۷۶، «نیویورک، نیویورک» در سال ۱۹۷۷، «گاو خشمگین» در سال ۱۹۸۰، «رفقای خوب» در سال ۱۹۹۰، «رفتگان» در سال ۲۰۰۶، «جزیره شاتر» در سال ۲۰۱۰، «گرگ وال استریت» در سال ۲۰۱۳، «مرد ایرلندی» در سال ۲۰۱۹ و… اشاره می کنیم.
«اسکورسیزی» یکی از بهترین کارگردان های عصر حاضر سینمای جهان است. این بزرگ مرد سینما در کارنامه پر بار جوایز خود، همه جوایز معتبر دنیا از جمله جایزه «اسکار»، «گلدن گلوب»، «امی»، «بفتا»، «انجمن اتحادیه کارگردانان آمریکا» و همینطور جوایز «جشنواره کن» و «جشنواره فیلم ونیز» را به خانه برده است.
«اسکورسیزی» آن چنان فیلمساز برجسته و تاثیر گذاریست که در بسیاری از رده بندی های سینمایی از او به عنوان «بهترین کارگردان زنده و معاصر دنیا پس از جنگ جهانی دوم» و همچنین «یکی از سه کارگردان برتر تاریخ سینما» یاد کرده اند.
تاثیر فیلم های «مارتین اسکورسیزی» در جامعه آمریکا آن چنان بالا بود که «جان هینکلی جونیور»، کسی که در سال ۱۹۸۱ دست به ترور نافرجام «رونالد ریگان»، رئیس جمهور وقت آمریکا، زد، ادعا کرد تحت تاثیر «جودی فاستر» بازیگر فیلم «راننده تاکسی» بوده و با این کار می خواسته نظر «جودی» را به خود جلب کند.
وودی آلن
یازدهمین فرد از لیست افراد موفق خارجی متولد پاییز «وودی آلن» است. «آلن استوارت کونیگزبرگ» مشهور به «وودی آلن» در اول دسامبر سال ۱۹۳۵ در منطقه بروکلین نیویورک زاده شد. وی کمدین، بازیگر، کارگردان و نویسنده سرشناس و مطرح تاریخ سینماست. مادرش، «نتی»، کتابدار و پدرش، «مارتین کونیگزبرگ»، جواهر ساز بود. او خواهری کوچکتر از خود به نام «لتی» دارد.
اجداد او از یهودیان ثروتمندی بودند که از اروپا به آمریکا مهاجرت کرده بودند. «وودی» به مدت هشت سال در مدرسه یهودیان تحصیل کرد. او حتی برای گذراندن تعطیلات تابستانی خود در اردوهای تابستانی مذهبی شرکت می کرد. در این دوران، «وودی آلن» به علت داشتن موهای قرمز بین هم کلاسی هایش به «قرمز» معروف شده بود. سپس، برای ادامه تحصیلاتش وارد دبیرستان «میدوود» شد در سال ۱۹۵۳، «آلن» از این مدرسه فارغ التحصیل شد.
«وودی آلن» از همان دوران مدرسه بنا به علاقه اش به نقش های کمدی، در برخی از این نقش ها ظاهر می شد. وی در ۱۷ سالگی با نام «هیوود آلن» نزدیک ۲۰ هزار لطیفه و داستان های طنزآلود به مجلات مختلف فروخت و از این راه درآمدی به دست می آورد. «وودی» در سال ۱۹۵۳ وارد «دانشگاه نیویورک» شد و در رشته ارتباطات و فیلم شروع به تحصیل نمود، ولی پس از چندی، تحصیل در دانشگاه را نیمه کاره رها کرد. وی حدود پنج سال در برنامه های طنز تلویزیونی فعالیت داشت.
«آلن» از شیفتگان موسیقی جاز است و این را از موسیقی فیلم هایش می توان حدس زد. به دلیل همین علاقه، او از دوران نوجوانی شروع به نواختن یکی از سازهای بادی به نام «کلارینت» نمود. این کارگردان سرشناس نام کوچک خود، «وودی»، را از روی نام نوازنده مشهور کلارینت، «وودی هرمن»، برگزید و در برنامه های تلویزیونی اش با همین نام ظاهر شد.
«وودی آلن» در سال ۱۹۵۴ با «هارلین روزن» ازدواج کرد، ولی پس از گذشت مدتی، این رابطه به جدایی ختم شد. پس از آن، «آلن» چندین رابطه دیگر را هم تجربه کرد، ولی سرانجام همه آنها جدایی بود. او در سال ۱۹۸۷ از همسرش «میا فارو» صاحب فرزند پسری به نام «سَچل» شد. «آلن» هم اکنون با همسرش، «سون یی پرون»، دختر خوانده همسر سابقش، «میا فارو»، زندگی می کند. این زوج دو فرزند خوانده به نام های «بچت» و «مانزی» دارند.
«وودی» فعالیت سینمایی خود را با کار نویسندگی آغاز کرد؛ او اولین فیلم نامه سینمایی اش با نام «تازه چه خبر پوسی کت» را هم در سال ۱۹۶۵ به رشته تحریر در آورد. از آثار سینمایی او می توان به فیلم های «چه خبر، تایگر لی لی؟» در سال ۱۹۶۶، «در خواب فرو رفته» در سال ۱۹۷۳، «آنی هال» در سال ۱۹۷۷، «منهتن» در سال ۱۹۷۹، «رز ارغوانی قاهره» در سال ۱۹۸۵، «آب را نخورید» در سال ۱۹۹۴، «همه می گویند دوستت دارم» در سال ۱۹۹۶، «نفرین عقرب یشمی» در سال ۲۰۰۱، «ویکی کریستینا بارسلونا» در سال ۲۰۰۸، «پایان هالیوودی» در سال ۲۰۱۰، «نیمه شب در پاریس» در سال ۲۰۱۱، «جاسمین غمگین» در سال ۲۰۱۳، «جادوی مهتاب» در سال ۲۰۱۴، «مرد بی منطق» در سال ۲۰۱۵، «یک روز بارانی در نیویورک» در سال ۲۰۱۸ و بسیاری فیلم های دیگر اشاره نمود.
«وودی آلن» جایزه اسکار بهترین کارگردانی و بهترین فیلمنامه غیراقتباسی برای فیلم «آنی هال» در سال ۱۹۷۷ و جایزه اسکار بهترین فیلمنامه اقتباسی برای فیلم «هانا و خواهرانش» در سال ۱۹۸۶ را به خانه برد.
«آلن» در سال ۲۰۰۷ نیز دکترای افتخاری از دانشگاه «پومپه فابرای بارسلونا» دریافت کرده.
بتهوون
دوازدهمین و آخرین نفر از لیست افراد موفق خارجی متولد پاییز، «بتهوون» است. «بتهوون» شخصیست که به نت های موسیقی جانی دوباره داد. «لودویگ فان بتهوون» احتمالا در ۱۶ دسامبر سال ۱۷۷۰ در شهر بن آلمان زاده شده است. از تاریخ دقیق تولد او اطلاع معتبری موجود نیست، اما می دانیم او در ۱۷ دسامبر سال ۱۷۷۰ در شهر بن آلمان غسل تعمید داده شده است.
«بتهوون» موسیقی دان و آهنگساز شهیر قرن هیجدهم میلادی دنیای موسیقی به شمار می آید. پدرش، «یوهان فان»، آهنگساز و خواننده اهل هلند و مادرش، «ماریا ماگدالنا کوریش»، بودند. پدرش به دلیل از دست دادن چهار فرزند خود در دوران کودکی، به مردی غمگین و تندخو تبدیل شده بود. وی از مادرش همیشه به عنوان بانویی مهربان و خوش قلب یاد می کند و او را بهترین دوست خود خطاب می کند. پدر بزرگ او نیز خواننده و آهنگساز هم عصر خودش بود و در دربار کار می کرد.
«بتهوون» بنا به استعداد خارق العاده ای که در درونش نهفته بود، آموزش موسیقی را از سن ۵ سالگی و با نواختن پیانو آغاز کرد. نخستین معلم او هم پدر آهنگسازش بود. پدرش معتقد بود او را هرچه سریعتر به عنوان پدیده موسیقی به دنیا معرفی کند و بدین وسیله بتواند درآمدی کسب کند. «بتهوون» مسیحی کاتولیک بود و از همان ۱۳ سالگی در کلیسا ارگ می نواخت.
بعدها، در سال ۱۷۸۰، «لودویگ بتهوون» نزد «کریستیان گوتلوب نیفه»، موسیقیدان برجسته آلمانی، تحصیلات موسیقی را فرا گرفت و به کمک او توانست اولین اثر خود به نام «واریاسیون ها» را خلق نماید.
در سال ۱۷۸۶، او با «موتزارت»، آهنگساز اتریشی، طی سفر خود به وین ملاقاتی کرد و با پیانو نوازی بی نظیرش وی را تحت تاثیر خود قرار داد.
در سال ۱۷۸۷، با از دست دادن مادرش در غمی توصیف نشدنی فرو رفت. از آن تاریخ به بعد، حس آرامش در قطعه هایی که خلق می کرد، عیان بود. نخستین کنسرتش را در سال ۱۸۰۰ در کنسرت وین به روی صحنه برد. از سال ۱۸۰۱ به تدریج از میزان شنوایی او کاسته گشته و با مشکل وزوز گوش مواجه می شد.
«بتهوون» در سن ۴۸ سالگی به طور کامل شنوایی خود را از دست داد. با این وجود، او نت های موسیقی را بر روی کاغذ چنان به رقص وا می داشت که مخاطبان خود را شگفت زده می کرد. ناشنوایی به لحاظ کاری هیچ تاثیری بر «بتهوون» نگذاشت، اما او دچار بحران روحی شد و این موضوع او را به فردی تندخو و غیرقابل تحمل مبدل کرد.
«بتهوون» در ۳۰ سالگی به دختری به نام «ترز برونسویک»، که خانواده ای ثروتمند داشت، علاقه مند شد. این دو وارد رابطه ای عاشقانه شدند، در سال ۱۸۰۶ نیز با هم نامزد شدند، ولی این نامزدی هرگز به ازدواج ختم نشد. در واقع، بتهوون هیچ وقت ازدواج نکرد.
همچنین، گفته می شود «بتهوون» قطعه محبوب «برای الیزه» را برای یک خواننده اپرای آلمانی به نام «الیزابت راکِل» خوانده است. گویا حتی «لودویگ بتهوون» از او خواستگاری نیز کرده بود. نامه های عاشقانه ای هم از «بتهوون» پیدا شده که در خطاب به بانویی ناشناخته آنها را نوشته بوده. بانوی یاد شده در نامه های وی با عنوان «معشوقه جاودانی» شناخته می شود و هیچکس از هویت اصلی او اطلاعی ندارد.
«مینارد سالومون»، موسیقی شناس، اعتقاد دارد که مخاطب نامه های بتهوون «آنتونی برنتانو» می باشد. زنان دیگری که ممکن است مخاطب نامه های او بوده باشند، «جولیتا گویچاردی»، «ترزه مالفاتی» و «یوزفینه برونسویک» هستند.
سبک پدیده های موسیقی او سبک کلاسیک و سبک رمانتیک بود. از این رو، مخاطبانش را نسل نو با افکاری مدرن تشکیل می دادند. از چکامه های همیشه ماندگار او می توان به ۹ سمفونی، ۵ کنسرتو پیانو، ۳۲ سونات پیانو، ۱۶ کوارتت زهی، ۱۲ اورتو، ۱۰ سونات ویولن، ۲ سونات ویولنسل، ۲ مَس، ۱ اپرا، ۱ باله و ۱ کنسرتو ویولن اشاره نمود.
«بتهوون» در پاییز سال ۱۸۲۶ دچار سرماخوردگی شدیدی شد، در سال ۱۸۲۷ تحت چندین عمل جراحی قرار گرفت، ولی بهبودی حاصل نشد و سرانجام این ستاره بی بدیل موسیقی کلاسیک در ۲۶ مارس سال ۱۸۲۷ چشم از این دنیا فرو بست و موسیقی مرگ او قلب جهانیان را به درد آورد. مراسم تشییع جنازه او با حضور بی سابقه بالغ بر سی هزار نفر برگزار گردید. پیکر وی در وین به خاک سپرده شده است.
در صورت تمایل به آشنایی با افراد موفق خارجی متولد زمستان ، مقاله ما را از دست ندهید.